سیف فراقانی

Milad Suny
12:52 1403/10/27
11
0 1
سیف فراقانی

تقدیم به ده /یازده احمق بازی و باقی سیاه لشکرها تا خود حکومت

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت‌آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بِکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی

این گل ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ‌طبع

این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

٠ صبح پنجشنبه7/10/1403 قضاوت و طبیعت

چقدر بد است که ما جماعت دهانمان را باز میکنیم و هرچه میخواهیم میگوییم و انجام میدهیم بدون اینکه خدای بالا سر را در نظر بگیریم. 

چقدر بد است که دهانمان را باز میکنیم و راجب همه چیز و همه کس قضاوت میکنیم و نظر میدهیم. درست مثل یک قاضی فقط با اختیارات کامل و در همه موردها. بدون اینکه بدانیم آن موضوع یا آن کس چه هستند،  چچه کردند و در چه شرایطی هستند وچه حال و روز ویا چه فکری دارند. 

با هر قضاوت هم زخم زبانی به طرف میزنیم که جایش تا سالها و یا شاید تا پایان زندگی اش درد کند و خوب نشود. 

برای نظر دادن و قضاوت باید کفشهای آن شخص را به پا کرد و دقیقا در همان شرایط قرار گرفت، باهمان فکرو تصور آن طرف و بعد ببینیم که ما چه میکنیم در شرایط مشابه. 

ولی این مسعله برای کسی اهمیت ندارد و با وجود اینکه همه این موضوع را میدانیم و دلمان میخواهد در مورد ما به همین گونه رفتار شود، اما باز همان قضاوتهای عجولانه و دروغ و توهم آلود را انجام میدهیم. 

ما به راحتی بیان چند کلمه، قضاوت میکنیم و طرف مقابل به سادگی شنیدن چند کلمه حتی میمیرد و یا زندگی اش تحت تاثیر قرار میگیرد،  ببعد میگوییم ای بابا من که چیزی نگفتم و همه ایرانیها همین طوری اند و حرفها و دلایل پوچ دیگه. 

مورد دیگه نابود شدن طبیعت به دست ما مردمه، مخصوصا در ایران. 

این هم کاملا شبیح قضاوت کردنهای پوچ و باطلمونه و از یک جنس هستند. چون در هر دو اون دو موجود مقابل میمیرند به سادگی و راحتی، توسط ما. 

مثلا به راحتی در طبیعت آشغال میریزیم و یا به هزاران روش  زمین و آسمان و هوا و آب و کلا طبیعت و نابود میکنیم بدون اینکه برایمان اهمیت داشته باشد که چه کار بد بزرگی کردیم و این اصل و اصول کافریست نه مسلمان بودن

حیوانات و پرندگان و درختان و موجودات درون دریاها به دست ما و شوخی شوخی کشته میشن و از بین میرن و ما همچنان در توهم مسلمان بودن. 

اگر کمی فکر کنیم، فهمیدنش کار سختی نیست که ما حتی انسان هم نیستیم چه برسه به مسلمان. 

نمیدانم ما کی میخواهیم بفهمیم ارزش طبیعت و حیوانات برای خدا با ارزش ما برابر است چون هر دو مخلوق خدا هستیم و خدا به یک اندازه روی همه مخلوقاتش غیرت دارد و همه را به یک اندازه عاشق است. 

اگر ما مسلمان هستیم باید حداقل دست از قضاوتهای بیموردو نظر دادنهای الکی و نابودی طبیعت و بی اهمیتی به آنها دست برداریم،  چون اینها حداقل انسان بودن است. 

امیدوارم روزی برسد که ما آدمها انسان شویم و دست از اشک خدا را در آوردن برداریم،  تا شاید بعضی از ما،  )تعداد اندکی از ما،) شاید به درجه مسلمانی هم برسند

پایان تلگراف ساعت ۷:۳٠ روز پنجشنبه ۲۷ دی ماه و در حال رفتن به سر کار

امروز چهاردهم دی ماه سال هزاروچهارصد و سه است.  وو من ۲۲ روز که دوباره در تاریخ 22 آذر ماه به خانه خاله آمدم. 

بعد از ۱۲ روز در تیمارستان خوابانده شدن به خاطر مثلا ترک مواد. 

الانم یک ماهه که در پیک موتوری کار میکنم،  خخوب پول در آوردم،  ححتی یک گیتار ۳ ملیون تومنی تین بادی چینی گرفتم، تا الان با خوندنم مچ بشه حال کنم. ولی چون یکسره بیرونم وقت نکردم بزنم، الان دو هفته است. 

فعلا هم مواد مصرف نمیکنم. یعنی چیز مهمی نمیکشم. 

الانم سمیه هر روز یک فیلم برامون درست میکنه،  از قبل هم سریعتر و با زمان زودتر درست میکنه. 

حالا فعلا که داریم میندازیمش یک گوشه ولی این شیطان دیگه میخواد بعد این همه سال بازیشو زودتر جمع کنه. فکر کنم خودش خسته شده یا میخواد بره سراغ یک بازی جدید. 

به هر حال دنیا که به کام این شیاطین میگرده همیشه. البته اگه نچرخه هم میچرخوننش. به هر شکلی شده. خلاصه از تاریخ قبلی ۳ ماه و ۳ روز گذشته. 

داستان اگر کوسه ها انسان بودند

نوشته : برشت <نویسنده و شاعر آلمانی>
دخترک خانم میهماندار کافه از آقای ک. پرسید: «اگر کوسه ها آدم بودند، آنوقت با ماهی های کوچک مهربانتر می شدند؟»

آقای ک. پاسخ داد: «معلوم است که مهربانتر می شدند»، اگر کوسه ها آدم بودند، برای ماهی های کوچک جعبه هایی بزرگ در دریا می ساختند و در آن ها تمامی غذاها از گیاهان گرفته تا غذای مخصوص حیوانات را برای ماهی های کوچک مهیا می کردند؛ دائم نگران و مراقب بودند که آب داخل جعبه ها تازه باشد و به تمامی مسائل بهداشتی مربوط به جعبه نیز رسیدگی می کردند. مثلاً اگر ماهی کوچکی باله اش زخمی می شد، فوراً زخمش را نوار می بستند تا مبادا مرگ اش پیش از زمانی باشد که کوسه ها می خواستند. برای آنکه ماهی های کوچک افسرده و ناراحت نباشند، گاه و بی گاه جشن های دریایی برپا می کردند؛ چون ماهی‌های کوچک شاداب از ماهی های افسرده خوشمزه تر هستند. البته در این جعبه های بزرگ مدرسه هایی هم می ساختند. در این مدرسه ها به ماهی های کوچک آموزش داده می شد که چگونه در دهان کوسه ها شنا کنند. ماهی های کوچک به جغرافیا نیز نیاز داشتند، تا بتوانند کوسه های بزرگ و تنبل را در هر جا که لمیده اند، پیدا کنند. البته از هر چیز مهمتر مسئله آموزش اخلاقی ماهی های کوچک بود. آنها باید می آموختند که زیباترین و بزرگترین لحظه برای یک ماهی کوچک زمانیست که با شادمانی خود را قربانی می کند؛ همه ی آنها باید به کوسه ها ایمان داشته باشند به خصوص به این وعده کوسه ها که آینده‌ای زیبا در انتظار ماهی های کوچک است. به ماهی های کوچک یاد می دادند این آینده ی روشن و زیبا تنها وقتی محقق می شود که آنها اطاعت و فرمانبرداری را یاد بگیرند.

پیش از هرچیز باید می آموختند که از هر گرایش پست، خواه ماتریالیستی و مارکسیستی و خواه خودپرستانه دوری کنند. و اگر نشانه ای از این گرایشات را در کسی دیدند فوراً آن را به کوسه ها خبر دهند. اگر کوسه ها آدم بودند، طبیعی بود که با یکدیگر بر سر جعبه های ماهی های همدیگر و ماهی های کوچک خارجی جنگ به راه می اندختند و ماهی های کوچکی که مالک شان بودند برایشان می جنگیدند. کوسه ها به ماهی های کوچک می آموختند که میان آنها و دیگر ماهی های کوسه های دیگر تفاوت زیادی وجود دارد. ماهی های کوچک می کوشیدند به دیگران بفهمانند که هر چند به ظاهر بی زبان اند اما سکوت شان به زبان های کاملاً گوناگون است و به همین دلیل این که بتوانند یکدیگر را درک کنند نشدنی و محال است. هرکدام از ماهی های کوچک که دسته ای از ماهی های دشمن را که به زبان دیگری ساکت بودند را از میان می برد، مدال کوچکی از جنس جلبک به بدنش می زدند و به او لقب قهرمان می دادند. اگر کوسه ها آدم بودند طبیعی بود که در میانشان هنر نیز وجود می‌داشت. تابلوهایی زیبا از دندان های کوسه ها در رنگ هایی پرشکوه ترسیم می کردند، دهانشان را همچون باغ هایی بکر نشان می دادند که ماهی های کوچک در آن می توانستند بسیار خوش بگذرانند. تئاترهای کف دریا نمایش می دادند که چطور ماهی های کوچک با وجد تمام، قهرمانانه بسوی آرواره های کوسه ها شنا می کنند و موسیقی نیز به حدی زیبا بود که ماهی های کوچک در آوای آن فرو می رفتند و جلوی ارکستر کوچک، شیدا و غرق در خیالات مستانه به سوی دهان کوسه ها شنا می کردند. اگر کوسه ها آدم بودند، در میانشان مذهب هم وجود می داشت، کوسه ها به ماهی های کوچک می آموختند که زندگی حقیقی آنها تازه در شکم کوسه ها آغاز می شود. در ضمن اگر کوسه ها آدم بودند مثل الان، این موضوع که تمامی ماهی های کوچک با هم برابرند برای همیشه پایان می یافت. برخی از ماهی ها سِمت هایی بدست می آوردند و بالاتر از دیگران قرار می گرفتند. برخی از ماهی های بزرگتر حتی اجازه داشتند که ماهی های کوچکتر را بدرند. این عمل تنها برای کوسه ها لذت بخش است چراکه پس از آن همواره لقمه های بزرگتری برای دریدن گیرشان می آمد. ماهی های بزرگتری که در جعبه ها صاحب سمت بودند، وظیفه برقراری نظم در میان ماهی های کوچک را بر عهده داشتند، آنها با نقش هایی چون معلم، نگهبان، مهندس و… برای تحقق این امر در جعبه ها تلاش می کردند. و خلاصه در دریا فرهنگ بوجود نمی آمد مگر اینکه کوسه ها آدم می شدند.

Tags:برتولت برشت

حقیقت یا واقعیت

Milad Suny
15:45 1403/7/5
21
0 1

■◇■ مطلب اول

دکتر الهی قمشه‌ای میگوید:

جامعه ای با فرهنگ است که در آن شادی باشد و انسان‌ها شاد باشند.

حالا فرمول شاد بودن چیست:

اینکه ما هر کاری میکنیم وهر رفتار و فکر و گفتارمان به خاطر     (دانایی و نیکویی و زیبایی )باشد.

آدم بی‌فرهنگ هزار مشکل برای خودش و جامعه به وجود میاره

اولش نگاهش به زندگیست که مایوس و ناامیدکنندست و در حال کلاه گذاشتن سر دیگریست.چون بر این باور است که روزی خدا کمه و ممکنه نعمنهایش تمام شود و به او و خانواده‌اش نرسد. پس باید به هرشکلی آن روزی و یا درآمد و یا آن احساس را و یا مثلا آن عشقی که برای کس دیگریست را بدست آورد.

===========================================■◇■ مطلب دوم

روزی گنجشکی به عقربی رسید که در حال گریه کردن بود.

از عقرب پرسید که برای چه گریه میکنی؟

عقرب گفت میخواهم به آن طرف رودخانه بروم اما نمی‌توانم.

گنجشک گفت اشکالی ندارد و من میبرمت.

وقتی که به آن طرف رودخانه رسیدند ، گنجشک متوجه شد که عقرب پشت او را نیش زده ،به عقرب گفت : من که به تو کمک کردم چرا من را نیش زدی،عقرب با ناراحتی و شرمندگی گفت :که نیش زدن در ذات من است و نمی‌توانم جلو خودم را بگیرم.

حالا این داستان بعضی آدم‌هاست که اگر انگشتتان را تا ته در عسل کنید ، باز هم گاز میگرند.

شاعر میفرماید: 

از دست همنشینان عقرب صفت.  همنشینی با مارم آرزوست.

 

برچسب‌ها :

#الهی‌قمشه‌ای   

#نیکویی   

#دانایی   

#زیبایی   

#شرافت‌زیباست   

آخرین مطالب

مترسک

مترسک

پربازدیدترین مطالب

مترسک

مترسک

37 بازدید
Milad Suny Milad Suny
دوشنبه، 22 بهمن 1403

محبوب‌ترین مطالب