
اعتماد، همچون یک گل نازک و زیباست که در دل هر انسان میروید. این گل، ریشه در امید و عشق به انسانیت دارد و به ما این امکان را میدهد که در دنیای پر از چالش و ناامیدی، به یکدیگر نزدیک شویم. اما در دنیای امروز، گویی این گل در معرض طوفانهای بیرحم قرار گرفته است. من هنوز به مردم اعتماد میکنم، اما این اعتماد همچون یک شمع در باد است که هر لحظه ممکن است خاموش شود.
در نگاه اول، اعتماد به دیگران میتواند نشانهای از قدرت و شجاعت باشد. اما هر بار که دروغی از زبان کسی میشنوم یا توطئهای در دل یک رابطه شکل میگیرد، این شمع کمنورتر میشود. در این دنیای پر از صداهای بلند و کلمات فریبنده، گاهی احساس میکنم که انسانها بیشتر از آنکه به یکدیگر کمک کنند، در پی منافع شخصی خود هستند. این احساس، همچون سایهای سنگین بر روی دل من نشسته است و هر روز سنگینتر میشود.
من به یاد دارم روزهایی را که با دل خوش به دیگران نزدیک میشدم، بدون اینکه ذرهای از شک و تردید در دل داشته باشم. اما حالا، هر بار که به کسی نزدیک میشوم، در پس ذهنم صدایی وجود دارد که میگوید: «آیا این فرد هم مانند دیگران خواهد بود؟ آیا او نیز در پی فریب من است؟» این سوالات، همچون زنجیری بر پای من بسته شدهاند و مانع از آن میشوند که بتوانم به طور کامل به کسی اعتماد کنم.
با این حال، هنوز هم در دل من جایی برای امید وجود دارد. من میدانم که در میان این همه دروغ و فریب، انسانهای راستگو و صادق نیز وجود دارند. کسانی که با تمام وجود به صداقت و وفاداری پایبندند و میتوانند نور امیدی برای دیگران باشند. من به دنبال این افراد میگردم، زیرا میدانم که هنوز هم میتوان به انسانیت اعتماد کرد.
در این مسیر، شاید لازم باشد که بیشتر از قبل مراقب باشم و با دقت بیشتری به انتخاب دوستان و همراهانم بپردازم. اما این مراقبت نباید به معنای بسته شدن در دل و قطع ارتباط با دیگران باشد. بلکه باید به من یادآوری کند که انسانها میتوانند تغییر کنند و در هر فردی، پتانسیل خوبی وجود دارد.
اعتماد، در واقع یک سفر است. سفری که ممکن است پر از چالش و ناامیدی باشد، اما در عین حال، میتواند به ما یادآوری کند که عشق و دوستی هنوز هم در این دنیا وجود دارند. من هنوز به مردم اعتماد میکنم، زیرا میدانم که در دل هر انسان، داستانی نهفته است که میتواند به من یادآوری کند که ارزش اعتماد کردن، حتی در دنیایی پر از دروغ و توطئه، هرگز از بین نمیرود.