عالی‌جناب رهی معیری ... غزلیات ...

☄️
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

از جام عافیت می نابی نخورده‌ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده‌ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم‌ندیده‌ام

✏ «رهی معیری»
 

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

شاعر: رهی معیری>🍷🦜👨‍👩‍👧💊

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود
هر دل که روزگار پریشان نداشته است

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
صبح بهار این لب خندان نداشته است

ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است

سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک
گیتی سری سزای گریبان نداشته است

جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره‌ای
این تنگ‌چشم طاقت مهمان نداشته است

دریادلان ز فتنه ایام فارغند
دریای بیکران غم طوفان نداشته است

آزار ما به مور ضعیفی نمی‌رسد
داریم دولتی که سلیمان نداشته است

غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ
این سیمگون ستاره به دامان نداشته است
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
<شاعر:رهی معیری>📚🚬🪞

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی‌تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله‌ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه‌رویان و بی‌جا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هرکدام از شعله‌ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهی خورشید عالم‌تاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
*************************************************

 

آخرین مطالب

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب