فاضل نظری . شعرهای گلچین شده

از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند

فاضل نظری

شعر آخر گریه های امپراطور
===================================
خانه قلبم خراب از یکّه تازی های توست
عشقبازی کن که وقت عشقبازی های توست

چشم خون، حال پریشان، قلب غمگین، جان مست
کودکم! دستم پر از اسباب بازی های توست

تا دل مشتاق من محتاج عاشق بودن است
دلبری کردن یکی از بی نیازی های توست

قصه ی شیرین نیفتاده ست هرگز اتفاق
هرچه هست ای عشق از افسانه سازی های توست

میهمان خسته ای داری در آغوشش بگیر
امشب ای آتش شب مهمان نوازی های توست

#فاضل_نظری 

==================================

خواب دیدیم که رویاست ولی رویا نیست
عمر جز "حسرت دیروز " و "غم فردا" نیست

هنر عشق فراموشی عمر است ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
... ... ...
ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟
در پری خانه ما حوصله غوغا نیست

ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه ی توست! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دلتنگ
"لا الهی" هم اگر آمده بی "الا" نیست

موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

بر گل فرش به جان کندن خود فهمیدم
مرگ هم چاره دلتنگی ماهی ها نیست

 فاضل نظری

===================================
 

اگر سرم که از انکار کردگار پرم

اگر دلم که از اندوه روزگار پرم

 

دقق تر بنگر این قبار از آینه نیست

خود این منم که در آیینه از غبار پرم

 

ستون تسلیت روزنامه ای شده ام

که از مرور خبرهای ناگوار پرم

 

درختی ام که پر از قلبهای کنده شده است

ز خالکوبی غم های روزگار پرم

 

نه اهل کشتی نوح و نه سر نهاده به کوه

برای آمدن مرگ از انتظار پرم

 

مگیر زورق فرسوده مرا از رود

که از امید رسیدن به آبشار پرم...

 
فاضل نظری

گریه های امپراطور
===================================
گفته بودم پیش از این ، «گلخانه ی رنگ » من است.
حال می گویم جهان ، پیراهن تنگ من است.

استخوانهای مرا در پنجه آخر خرد کرد،
آنکه می پنداشتم چون موم در چنگ من است.

دوستان همدلم ساز مخالف می زنند،
مشکل از نا سازی ساز بد آهنگ من است.

از نبردی نا برابر باز می گردم!دریغ!
دیر فهمیدم که دنیا عرصه جنگ من است.

مرگ پیروزی است ، وقتی دوستانت دشمنند.
مرگ پیروزی است، اما مایه ننگ من است.

فاضل نظری

گریه های امپراطور

===================================
 

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
 فاضل نظری
گریه های امپراطور
===================================
تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا

در سنگسار ، آینه ای را که می برند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا

اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم
در فکر غرق کردن کشتی است نا خدا

امکان رستگاری من گر نبوده است
بیهوده آزموده مرا بار ها خدا

با نیت بهشت اگرم آفریده است
می راندم به سوی جهنم چرا خدا

ای دل خلاف هروله حاجیان مرو
کافی است هر چه عقل درافتاد با خدا

بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
تا از عصا نساخته است اژدها خدا
 فاضل نظری گریه های امپراطور
===================================

حتی اگر از عشق سری خواسته بودم
از شوکت سیمرغ ، پری خواسته بودم
خورشید درخشان به کفم بود ، ولی من
از شمع ، دل شعله وری خواسته بودم
با عقل خود از عشق سخن گفتم و خندید
آری ! خبر از بی خبری خواسته بودم
غیر از ضررم مشورت دوست نبخشید
ای کاش ز دشمن نظری خواسته بودم
افسوس ! خدا حاجت یک عمر مرا دادی
ای کاش لب سرخ تری خواسته بودم

 

فاضل نظری

گریه های امپراطو

===================================
 

آخرین مطالب

مترسک

مترسک

پربازدیدترین مطالب

مترسک

مترسک

39 بازدید
Milad Suny Milad Suny
دوشنبه، 22 بهمن 1403

محبوب‌ترین مطالب