دردو دل با خودم

Milad Suny
10:41 1403/05/31
12
0 1

در ساعتی پیش فکری بر من گذشت که این بود: که من ۹ سال و نیم است که برای تفریح ویا خرید لوازم مورد نیازم پایم را به بیرون از اسارتگاه نگذاشته‌ام و اگر در این ۲/۳ سال گذشته بیرون رفته ام فقط برای کار روی ارابه مرگم است که هیچ درو پیکری ندارد و مجبورم خرجم را با آن به هر شکلی دربیاورم.(هرچند پولی از خرج خودش بیشتر نسیب من نکرده)فهم کردم که وقتی که به بیرون میروم ساعت را از دست میدهم و نمیفهمم که چند ساعت است که به بیرون منزل شده ام و فهمیدم که ساعت بدن مردان دیگر به بیرون منزل تنظیم است و ساعت بدن من به داخل اسارتگاهم (ونه منزل) و این بود یک از هزارانی که این قوم یجوج و مجوج بر سر من آوردند.
۹سال و نیم است که پایم را از برای تفریح به بیرون اسارتگاه نگذاشته ام که مانند بقعیه مردم خود را به دشتی و بیابانی برسانم و ساعتی را از برای تفرج در بیرون اسارتگاه باشم.
لعنت بر کسانی که این ستم بر من روا داشتند و لحظه‌ای فکر نکردند که اگر او هرچه که ما میگوییم باشد (که نیست و تمام حرفهای این حرامیان دروغ است)حداقل یک انسان است.
در ست است که مثلا در بند ما و خرافات ما و جهل و بیشعوری ما اسیر است و زمانه ما را به نامردی بر او چیره گردانده و ما را بر او پیروز گردانیده ولی حداقل لحظه ای را بگذاریم بیارامد حداقل.
در چند روز پیش از این زنی شیطان صفت از آن دستگاه شیطانی صدایش شنیده میشد که میگفت (ای بابا او که هرکاری که دلش میخواهد که انجام میدهد پس قهر عظیم ما چه شد) و کسی نبود که به او بگوید ای ظالم خون خوار که معلوم نیست اهل کدام دیاری،حداقل شرافت و انسانیتت را (که البته سالهاست که زیر پا گذاشتی ) زیر پا مگذار و به مانند انسان اگر هستی که من شک دارم تو انسان باشی،رفتار میکن که شایدم روزی تو گرفتار شوی در این سرزمین توهم و دروغ ،تا حداقل روی کمک خواستن از پروردگار را داشته باشی.که ولله آنی که زیان کرد شما بودید نه من بیگناهی که به این دخمه افتادم توسط شما در ۹ سال و نیم گذشته، که روزی که روزش است زبان باز میکنم و آن صدها هزاری که از من گرفتید را به خدای خود خواهم گفت و او بیش از این صدها هزار را از شما خواهد گرفت و حق من مظلوم را از شما خواهد ستاند.که حق خوردنی نیست و حق است پیروز در همه زمانها و مکانها .
بیهمه چیزان من تنبلی نکردم، شما بودید که بی رحم و شفقت و بی دل و بی روح، نخواستید از برای من آنچه را که برای خود میخواستید و خواستید برای من هر آنچه که برای خود و عزیزانتان  نخواستید.شما با ظلمی که هر ثانیه بر من روا داشتید از تهمت و تحقیر و ناسزا و غیبت و ریختن عابرو و تمام دروغ هایی که به من نسبت دادید ، نگڌاشتید من کاری پیدا کنم و روزی که حقم بود و خدا برایم درنظر گرفته بود را بدست بیاورم و به خانه ببرم و این هم یکی از هزاران ستمی بود که بر من روا داشتید.

شما و رهبڔانتان بودید که کاری کردید که همسر من بدان گونه من را کناز بگڌارد و هر ثانیه از من دورتر شود.

شما و رهبرانتان باعث شدید که من نتوانم بعد از جهار سال که همسرم را طلاق دادم آن هم همسری که ثانیه ای برای من زن نبود، عشقی داشته باشم، مثل بقعیه آدمها.

خلاصه این که شما کار بزرگی کردید . ظلمی کزدید که در طول تاریخ و عزۻ جغرافیا ،نکرده بود.
پس با دلی صدهزار تیکه و شکسته ،مثل عیوب پیغمبر که ۷/۵ سال در عذاب مردم قرار گرفت و من ۹/۵ سال، که به صفت زیبای  صبر پیش خدا عزیز شد، از خدا میخواهم میطلبم لعنتش را برای مردمی که این چنین ستم  کردند بر من بی آنکه قلبم را مثل شما سخت کرده باشم و بی آنکه به مانند شما شرافت و انسانیتم را زیر پا گذاشته باشم.
پس ای فرمانروای هستی بگیر حق من بلادیده را از این ستمکاران دروغ پیشه بیشرف سرزمینم که مرا نخواست بدان گونه که باید میخواست.
پس بر من هم هیچ عهدی نیست با این سرزمین و مردمانش.

|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
وحشی بافقیشیرین و فرهاد 
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام

خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق
خوشا آغاز سوز آتش عشق

اگر چه آتش است و آتش افروز
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز

چه خوش عهدیست عهد عشقبازی
خصوصا اول این جان گدازی

هر آن شادی که بود اندر زمانه
نهادند از کرانه در میانه

چو یکجا جمع شد آن شادی عام
شدش آغاز عشق و عاشقی نام

بتان کاردان خوبان پرکار
در آغاز وفا یارند وخوش یار

ولیکن از دمی فریاد فریاد
که عشق تازه گردد دیر بنیاد

چو دید از دور شیرین عاشق نو
سبک در تاخت گلگون سبکرو

به آنجانب که می‌شد در تک و تاز
به جای گردش از ره خاستی ناز

به راه آن غبار توتیاسای
همه تن چشم مرد حیرت افزای

عنان را سست کرده لعبت مست
که آن مسکن بر آن آسان زند دست

به خنده مصلحت دیدی فریبش
که چون غارت کند صبر و شکیبش

اداها در بیان دلربایی
نگه‌ها گرم حرف آشنایی

به هر گامی که گلگون برگرفتی
اسیر نو نیازی درگرفتی

به استقبال هر جولان نازی
دوانیدی برون خیل نیازی

کشش بود از دو جانب سخت بازو
به میزان محبت هم ترازو

ز سویی حسن در زور آزمایی
ز سویی عشق در زنجیر خایی

از آن جانب اشارتها که پیش آی
وز این سو خاکساری ها که کو پای

از آنسو تیغ ناز اندر کف بیم
وز اینجانب سر اندر دست تسلیم

به هر گامی شدی نو آرزویی
نهان از لب گذشتی گفتگویی

به سرعت شوق چابک گام می‌رفت
صبوری لب پر از دشنام می‌رفت

چو آن چابک عنان آمد فرا پیش
به خاک افتاد پیشش آن وفا کیش

سراپا گشت جان بهر سپردن
همه تن سر برای سجده بردن

دعاها با نیاز عشق پرورد
به زیر لب نثار یار می‌کرد

سری چون بندگان افکنده در پیش
جبینی از سجود بندگی ریش

سراسیمه نگه در چشمخانه
که چون نظاره را یابد بهانه

سراپای وجود از عشق در جوش
همین لب از حدیث عشق خاموش

پری‌رخ را عنان مستانه در دست
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست

فریب از گوشه‌های چشم و ابرو
دوانیده برون سد مرحبا گو

نگه در حال پرسی گرم گفتار
نه گوش آگاه از آن نی لب خبردار

تواضعها به رسم عادت وناز
به شرم آراسته انجام و آغاز

برون آورد مستی از حجابش
ولی بسته همان بند نقابش

جمال ناز را پیرایه نو کرد
عبارت را تبسم پیشرو کرد

سخن را چاشنی داد از شکر خند
بگفتش خیر مقدم ای هنرمند

بگو تا چیست نامت وز کجایی
که گویا سال ها شد کشنایی

جوابش داد کای ماه قصب پوش
مبادت از خشن پوشان فراموش

سدت مسکین چو من در جان گدازی
همیشه کار تو مسکین نوازی

یکی مسکینم از چین نام فرهاد
غلام تو ولیک از خویش آزاد

فکن یا حلقه‌ام در گوش امید
طریق بندگی بین تا به جاوید

بیا این بنده را در بیع خویش آر
پشیمان گر شوی آزادش انگار

به شیرین بذله شیرین شکر ریز
برون داد این فریب عشوه آمیز

که مارا بنده‌ای باید وفادار
که نگریزد اگر بیند سد آواز

قبول خدمت ما صعب کاریست
در این خدمت دگرگونه شماریست

دلی باید ز آهن، جانی از سنگ
که بتواند زدن در کار ما چنگ

اگر این جان و دل داری بیا پیش
وگرنه باش بر آزادی خویش

بگفتش کاین دل و جان جای عشق است
وجودم عرصه غوغای عشق است

همیشه کار جورت امتحان باد
دلم را تاب و جانم را توان باد

اگر بر سر زنی تیغ ستیزم
مبادا قوت پای گریزم

مرا آزار کن تا می‌توانی
وفاداری ببین و سخت جانی

دل و جان کردم از فولاد آن روز
که برق این امیدم شد درون سوز

به تابان کوره‌ای در امتحانم
که تا بینی چه فولادیست جانم

بگفتش ترسم این جان چو فولاد
که از سختیش با من می‌کنی یاد

چو خوی گرمم آتش برفروزد
اگر یاقوت باشد هم بسوزد

جوابی گرم گفتش آتش آلود
که اینک جان برآر از خرمنش دود

در آن وادی که میل دل زند گام
چه باشد جان که او را کس برد نام

من و میل تو با میل تو جان چیست
دگر جان را که خواهد دید جان کیست

شکر لب گفت کاین میل از کجا خاست
بگفت از یک دو حرف آشنا خاست

بگفتش کن چه حرف آشنا بود
بگفتا مژده‌ای چند از وفا بود

بگفت از گلرخان بیند وفا کس
بگفت این آرزو عشاق را بس

بگفت این عشقبازان خود کیانند
بگفتا سخت قومی مهربانند

بگفتش تاکی است این مهربانی
بگفتا هست تا گردند فانی

بگفتا چون فنا گردند عشاق
بگفتا همچنان باشند مشتاق

بگفتش نخل مشتاقی دهد بار
بگفت آری ولی حرمان بسیار

بگفتا درد حرمان را چه درمان
بگفتا وای وای از درد حرمان

بگفتش لاف عشق و ناله بی جاست
بگفتا درد حرمان ناله فرماست

بگفت از صبر باید چاره سازی
بگفتا صبر کو در عشقبازی

بگفت از عشقبازی چیست مقصود
بگفتا رستگی از بود و نابود

بگفتش می‌توان با دوست پیوست
بگفت آری اگر از خود توان رست

بگفتش وصل به یا هجر از دوست
بگفتا آنچه میل خاطر اوست

ز هر رشته که شیرین عقده بگشاد
یکی گوهر بر آن آویخت فرهاد

نشد خوبی عنان جنبان نازی
کزان کوته شود دست نیازی

چو حسن و عشق در جولانگه ناز
عنان دادند لختی در تک و تاز

نگهبانان ز هر سو در رسیدند
دو مرغ هم نوا دم در کشیدند

حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته

سخن را پرده‌ای نو باز کردند
ز پرده نغمه‌ای نو ساز کردند

اگر چه ظاهرا صورت دگر بود
ولی پنهان نوایی بیشتر بود

نوای عشقبازان خوش نواییست
که هر آهنگ او را ره به جاییست

اگر چه سد نوا خیزد از این چنگ

چونیکو بنگری باشد ی آهنگ

حکایت ماند برلب نیم گفته

شکسته مثقب و در نیم سفته

غرض عشق است توفیق وصالش

اگر وحشی سراید گر وصالش وحشی بافقی/ میلاد ثانی/میم.دال

÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷++++++++++++++++++++++++++++
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||

آکوردهای آهنگ دستم بگیر از فرامرز اصلانی
ریتم۴/۴.     گام لامینور اسپانیش

       G                Am.             
دستم بگیر دستم را تو بگیر التماس دستم را بپزیر                  AM       E.            F.                
درمانی باش بیش از آنکه بمیرم
       G.                             AM
آوازی باش پرواز اگر نیی همدردی باش‌همرازاگرنیی
AM.   E.                   F
آغازی باش تا پایان نپزیرم
G.                               AM
گلدانی باش گلزار اگرنیی دل‌بندی‌باش دلداراگرنیی
Am.    E.                       F
سبزینه باش با فصل بدوپیرم
G.                               AM
از بوی تو چون پیراهن تو آغشته شدجانم با تن تو
AM.     E.                    F
آغوشی باش تا بوی تو بگیرم
G.                                   Am
لبخندی‌باش‌در روزوشب من درهم شکست ازگریه‌لب‌من
AM.     E.                       F
بارانی باش در این تشنه کویرم
G.                                 AM
آهنگی باشدراین‌خانه‌بپیچ پژواکی‌باش‌ازبگذشته که‌هیچ
AM.  E.                          F
آهنگی‌نیست در نایی که اسیرم
G.                             AM
آوازی باش پرواز اگر نیی همدردی باش‌همرازاگرنیی
AM.   E.                   F
آغازی باش تا پایان نپزیرم
G.                                 AM
لبخندی‌باش‌در روزوشب من درهم شکست ازگریه‌لب‌من
AM.     E.                       F
بارانی باش در این تشنه کویرم
■□■□■□■□□●□●■□■□■□●■●□●■□■
آکورد آهنگ اگه ی روز بری سفر از فرامرز اصلانی
ریتم ۴/۴.        گام
A.                      Bm
اگه یروز بری سفر بری ز پیشم بیخبر
F#                           G
اسیر رویاها می شم … دوباره باز تنهامی شم
F#                                    Bm
به شب می گم پیشم بمونه … به‌بادمیگم‌تاصبح بخونه
F#                           Bm
بخونه از دیار یاری … چرا می ری تنهام می ذاری
A.                          Bm
اگه فراموشم کنی … ترک آغوشم کنی
F#                         G
پرنده دریا می شم … تو چنگ موج رها می شم
F#                                   Bm
به دل می گم خواموش بمونه…میرم‌که‌هرکسی‌بدونه
F#                                   Bm
می رم به سوی اون دیاری…که توش من رو تنها نذاری
Am.                         Bm
اگه یه روزی نوم تو تو گوش من صدا کنه
F#                       G
دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه
Am.                                   Bm
به دل می گم کاریش نباشه … بذاره درد تو دوا شه
Bm.                      F#                          G
بره توی تموم جونم … که باز برات آواز بخونم
Bm.                     F#
که باز برات آواز بخونم…
Am.                         Bm
اگه بازم دلت می خواد یار یک دیگر باشیم
F#                   G
مثال ایوم قدیم بشینیم و سحر پاشیم
F#                         Bm
باید دلت رنگی بگیره … دوباره آهنگی بگیره
F#                           Bm
بگیره رنگ اون دیاری … که توش من رو تنها نذاری
Am.                                Bm
اگه می خوای پیشم بمونی … بیا تا باقی جوونی
F#                                 G
بیا تا پوست به استخونه … نذار دلم تنها بمونه
F#                            Bm
بذار شبم رنگی بگیره … دوباره آهنگی بگیره
F#                              Bm
بگیره رنگ اون دیاری … که توش من رو تنها نذاری
Am.                         Bm
اگه یه روزی نوم تو ، تو گوش من صدا کنه
F#                        G
دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه

مقدمه :
سلام من میلاد هستم
و اصلا آدم مهمی نیستم که حتی پدر و مادرم هم بخواهند مرا بشناسند و شما هم حتما با این نظر موافقید(با مسائلی که در مورد من شنیدید و در اشل بزرگتر به خاطر اینکه اصولا ایرانیها اینگونه فکر میکنند که در مرکز جهان ایستاده‌اند و دنیا و زمین و زمان باید دور آنها بگردد)و کار مهمی هم تو زندگیم انجام ندادم(به خاطر تبعیض و ظلم بی‌حدی که به من شد و همچنین ناتوانی خودم در پیدا کردن مسیر درست)و آنچنان نقطه تاریکی هم در زندگیم نداشتم که کسی بخواهد به دنبالش بگردد(که البته با چیزهایی که در تقریبا ۱۰ سال گذشته دیدم و شنیدم  میدانم که شما هرگز اینطوری فکر نمیکنید.ولی خوب مهم نیست چون من خودم لااقل میدانم چه کردم و در روز حساب هم قرار نیست این مردم حساب مرا رسیدگی کنند و حساب کننده هم نظر دیگری دارد، قطعا) حداقل تا قبل از ده سال گذشته که اینگونه بوده.
اما نمیدانم چرا در عین حال که همه به نکات بالا ازعان دارند،ولی چرا همه چیز و همه کس به گونه‌ای دیگر است و اتفاقات ده سال گذشته درست عکس این وضعیت را فریاد میزند و چرا این کشور ما اینقدر وضعیت متناقضی دارد و انسانها واقعا در این خاک پر گوهر به دنبال چه میگردند.
مثلا همسایگان من در این ده سال گذشته چرا شبانه روز بیدار بودند و بدون اینکه بخوابند و بی‌وقفه و با عصبانیت و جدیت کامل مسائلی را به من گوشزد میکنند که هیچ کدام در مورد من و کارهای من و زندگی من تا قبل از این مدت گذشته و حتی بعد از این مدت نیستند و لحظه‌ای هم به خودشان استراحت ندادند و هر ثانیه در حال تهدید و مثلا تمسخر و غیبت و مثلا بردن عابرو من و فوحش دادن به من و هر چیز بد و گناهی بزرگ  دیگر هستند. که میدانم توان پاسخشان نیست لحظه ای که چشم ببندند و از این دنیای توهم دروغ بروند  و وارد دنیای حقیقت ویا دنیای پس از مرگ و یا هر اسم دیگری بشوند.
اما از روز اول هم میدانستم که از همان ۲۸ سالگی تا زمانی که زنده‌ام دیگر کسی دست بردار نیست و این مسئله و حرفهایی که شنیدند  پیچیده‌تر از این است که فراموش بشود و حتی در همین ده سال هم صدها موضوع دیگر به آن اضافه شد.از نوع مافوق توهم
حالا به هر حال انسانی پیدا نشد که حرف ما را بفهمد ، در شرایطی که شبانه روز داد زدیم و التماس کردیم که حرفهایی که میزنید دروغ و اشتباه است ، اما شاید در آینده کسانی باشند که با خواندن مطالب و نوشته‌های امروز من ، چیز دیگری را از این ده سال زندگی الکی و حقیرانه کشف کنند که به واقعیت نزدیک تر باشد.
به هر حال من تا بتوانم از خودم و زندگی محقرانه‌ام ، در این وبلاگها خواهم نوشت ، شاید یک روزی کسی پیدا شد و فرق بین دروغ و راست را متوجه شد و حرفهای من را فهمید و طور دیگری مرا شناخت.
مرا که معمولی ترین آدم این شهر بودم ومردم مرا  فانتزی ترین و عجیب غریب ترین موجود خلقت دیدند و 
به سر من آوردند که تا امروز سر کسی دیگر نیامده بود ،
در طول تاریخ و عرض جغرافیا
  زندگی من به روایت خودم (که احتمالا درست تر از ََآن چیزی هست که خانواده‌ام در مورد من ساخته و مردم میگویند)‌‌َ 
در ۹/۵ سال گذشته خانواده ام برای سالهای قبل ۱۳۹۴ و باز خانواده‌ام و شیطان مجسم (سمیه جمشیدی) و مردم اطرافم برای سالهای بعد از عید۱۳۹۴ تا امروز نتنها بدون رحم و انسانیت که با استعانت از خود شیطان بیش از ۳۰ دروغ خیلی بزرگ و وحشتناک به من بسته‌اند که هر کدامش یک قسمت و یک بخش از قسمتهای زندگی ام را در بر میگیرد.تا تمام مراحل و ثانیه های عمرم را فرا بگیرد. تا مردم نهایت لذت را ببرند خوشحال در گروههای ۳/۴ نفری برای هم تعریف کنند و عشق کنند ، برادرم نهایت استفاده را ببرد و بیش از ۴ ملیارد سهم الارث مرا بدون یک کلمه اضافه شنیدن بخورد و خدمت سربازی اش را در شرایطی که به خاطر بی‌عرضه بودن باید ده ساله میگذراند با دیوانه معرفی کردن من معاف شود و آهنگ که نه اراجیفی که میخواند به نام رپ را همه ایران گوش کنند ، سمیه جمشیدی هم با جمع کردن آدمها دور خودش و وحشتناک ترین تحلیلهای دروغ و همچنین احتمالا پولی که از علیرضا میگرفت عشق کند ضمن اینکه چون حسادت با این دختر معنی میگیرد ،نابود کردن زندگی من و گرفتن همه چیز حتی حق حیات از من که آرامش میکرد را به دست آوردند و مادرم ، مادرم که تنها زنی هست در طول تاریخ بشریت که این بلا را بر سر پسرش آورده نمیدانم برای چه چیزی حاظر به این کثافت کاری بزرگ شد. و من که هر ثانیه ای از ده شهریور ۱۳۹۴ که بیدار بودم و در خواب نبودم در حال التماس و زجه که من این کارها را نکردم و این دروغها را که گاهی روزی یکی اضافه میکردند و گاهی چندتا را  به من نسبت میدادند با ضمیر و فعل و فاعل گذشته ، حال ، آینده و هیچکس در این سرزمین پهناور پیدا نشد که حرفی به جز چندش آور ترین حرفهای این جماعت بزند و یک جوری به من کمک برساند و بر عکس فیلمها و کلیپها و آهنگها ساختند و کتابها نوشتند و تلویزیون برنامه ها ساختند و ۹۲ ملیون ایرانی به جان من یک نفر افتادند و من هم که با همان حرکت اولشان مردم ، دیگر صدایی از من بیرون نیامد و حتی قانون مسخره این نظام و این کشور هم به دادم نرسید تا الان که اینقدر امر به اینها مشتبه شد که بعضی ها بیش از ۱۷۰ نفر آمده‌اند با شوق و خوشحالی آن تهمت اول را برداشته‌اند و برای بالا رفتن خودشان داستانی زیبا ساخته اند و قرار است خوشحال شاد و در شرایطی که مردم و نیروی انتظامی به گردنشان گل انداخته اند همه با هم به دادگاه برویم و اظهارات اینها در کمتر از ۵ دقیقه ثبت بشه و در کمتر از ۵ دقیقه آیندش در حال درست کردن طناب دار من باشند.
• این مردم و این خانوادههای پدری و مادری ام در ۹/۵ سال گذشته بلایی به سر من آوردند که تا امروز بشر به چشم خود ندیده و حرفهایی بینهایت پلشت و چرک آلودو  کثیفی به من زدند که اصلا نباید از دهان انسان خلیفه خدا ، خارج میشد و شکنجههایی کردند مرا تک تک ایرانیها و مردم این شهر چه خانواده چه فامیل چه دوست و آشنا و چه صد پشت غریبه هایی که هنوزم آنها را ندیدم و نمیشناسم (که امیدوارم هیچ وقت هم چهره کریحشان را نبینم) که فکر کنم خدا هم باور نمیکند که انسانهایش به چنین موجودات حقیر و بی ارزشی تبدیل شدند.
• فقط به جرم اینکه من نتوانستم بفهمم که این لاشخوران اطراف من با چه وسیله ای ۹/۵ سال زندگی من را دیدند و هر ثانیه اش را پخش کردند و هر لحظه هم تهدید کردند که حالا که ما داریم تو را میبینیم و تو هم نمیفهمی که چه غلطی باید بکنی ما تو را میکشیم و جسدت را در بیابان می‌اندازیم (البته صدها برابر بدتر از اینها که نمیتوانم بنویسم و اگر عهدی بود که دروغهای کثیف اینها را نشنیده بود و دوست داشت موضوع را بداند به شماره من 09030322827 و یا ایمیل من miladsuny438@gmail.com تماس بگیرد تا همه موضوع را کامل برایش تعریف کنم)
• خانواده من و این مردم مرا غریب کش کردند و بی پناه و بی کس و تنها گیر آوردند و هر غلطی که خواستند با من و اعصاب من کردند به جرم این که دروغها و اراجیفی که در موردت میگوییم راست است و باید قبول کنی و تاوانش را هم صدها بار بدتر از همه باید پس بدی و حتی راضی نشدند که ۹/۵ سال پیش مرا بکشند و اول ذره ذره تمام زندگی ام و تمام خودم و تمام اختیارات و حقوق اولیه انسانی ام را از من گرفتند و بعد بدترین تهمتها را که به درد ایران و ایرانی میخورد را به من نسبت دادند و بعد هر لحظه شکنجه ام کردند (هر لحظه از اول عید ۹۴ تا امروز که ۸/ مرداد ماه سال ۱۴۰۳ است
• من در این مدت بلاها و حرفها و دروغهای بینهایت کثافت و شکنجههایی دیدم که هیچ انسانی ندیده بود و گفتند و مستانه و پیروزمندانه خندیدند و عیش و نوش کردند هر لحظه با تهمتها و دروغها و تخیلاتی که به من بستند و من هم فقط زجه زدم که من نکردم نکردم و نکردم
• این مردم و این خانواده که با من این چنین کردند ، ننگ خدا هستند.چون اینها انسانیت را و شرافت را و  وجدان را صدها پله افول دادند و به قعر نابودی کشاندند و هنوز که هنوز ه همین الان  دارند تهدید میکنند و تهمت میزنند و عابروی مرا بین همدیگر پاس میدهند و شخصیت مرا و  موجودیت مرا و مغز و روان مرا و روح و افکار مرا . و هنوز که هنوزه این مردم دلقک دارند میخندند و با چند تا دروغ که بیشترش را هم خود حرومیشان درست کردند دارند ذوق مرگ میشوند.
• اینها کاری کردند که زن من در قدم اول به بدترین شکل از من طلاق عاطفی بگیرد و بعداز ۵/۵ سال برای همیشه برود و داغ دوست داشتن را بر دل من بگذارد.
• اینها عابرو من را توپ فوتبالی کردند و کوچه به کوچه و خانه به خانه و شهر به شهر با آن بازی کردند و آخرش هم میگفتند من خندیدم پس حقم است و دوباره همان کثافت کاری از اول توی تمام ۹/۵ سال
• اینها آرزوها و امیدها و خواستههای حقیر مرا که بی اهمیت ترین چیزها بودند را از من گرفتند
• اینها با کلید واژه باید دیوانه شود و سر به بیابان بگذارد ، اعصاب و روان مرا آتش زدند.
• این حرامیان جلوی زن و خانواده زنم مرا آتش زدند و عابرو و اعتبار مرا از ۱۰۰ به زیر منفی ده هزار کشیدند. مردم لجباز نفهم بیشعور خرافت زده بیسوادی که در تمام عمرشان ثانیه ای به بهتر شدن فکر نمیکنند و اعتقاد دارند به عنوان انسان کامل به دنیا آمده اند و نیازی به بهتر شدن ندارندو هر کدام از این تحقیر شدهها فکر میکنند در مرکز توجه هستی و آفرینش قرار دارند واگر نباشند  کائنات چرخش نمیچرخد. مردم گناه کاری که فساد تا بن دندانهایشان رسوخ کرده و حاظر به انجام هر عملی هستند و ۹/۵ سال است به من میگویند تو خودفروشی کرده ای ، مردمی که برای ریالی جد و آباد همدیگر را به جلوی چششان میآورند
.‌

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب